یک نانوای لواشی میگفت:
یک جانباز شیمیایی بود که هر روز می آمد، 4 تا نان می گرفت. با او آشنا شده بودم. یک روز به او گفتم :«خدا ان شاءالله شفا بدهد!» گفت:«نه شفا نمی خواهم.» چون صدایش ضعیف بود و به سختی میشنیدم گفتم بیاید داخل و پرسیدم یعنی چی که شفا نمی خواهید؟ گفت:«وقتی برویم آن دنیا خدا می پرسد آن دنیا چه کار کردی؟ اگر بگویم به خاطر تو جانباز شدم می گوید خوب آن را که شفا دادم دیگر چه کار کردی؟ می خواهم به خدا بگویم خدایا به خاطر تو شیمیایی شدم، حالا اگر خالص هم نبوده به بزرگی خودت قبول کن.»
یک روز دیگر به او گفتم:«بنیاد وام های خوبی می دهد، تا حالا گرفته ای؟» گفت:«نه و نمی خواهم که بگیرم.» گفتم:«چرا؟ حقتان است!» گفت:«اگر خدا بخواهد چیزی بدهد معطل بنیاد نمی ماند و اگر هم نخواهد، پول بنیاد هم وفا نمی کند. از خدا خواسته ام هر چه مشیتش هست خودش به من بدهد!»
به او گفتم که اگر لازم نداری وامت را بگیر بده به من، دستم خالی است. پرسید:«این که خمیر را با آن میچسبانی به تنور اسمش چی است؟» فکر کردم می خواهد بحث را عوض کند. گفتم چه ربطی دارد؟ گفت:«تا این تو دستت هست نگو دستم خالی است! خدا ناراحت می شود!»
نانوا اشک ریخت و گفت از آن به بعد ندیدمش. خانه اش را هم نمی دانم کجاست. با یک موتور سیکلت می آمد و شاید این نزدیکی ها نبود. می ترسم از من ناراحت شده باشد. می ترسم شهید شده باشد. نانوا میگفت آرزویم این است که از او خبری بگیرم. یک جانباز شیمیایی ناشناس شده گم شده ی آقای نانوا.
برای این یادداشت در وبلاگ فیلنر شده ام ۵۳ نظر ارسال شده بود.
یادداشت قشنگی بود که آدم را کمی به خود می آورد.
ئرباره ی نظری که در وبلاگ خودم داده بودیدُشما راست می گفتید. هر راهی درست نیست. انسان باید راه مستقیم را پیدا کند. شاید بهتر بود من هم شعرم را همین طور می نوشتم ولی هنوز آن قدر در شعر گفتن قوی نشده ام. انشاالله در شعرهای بعدی نصیحت شما را به کار می گیرم.
سلام بر حضرت صاعقه. تشکر می کنم و دعاگو هستم.
امیر عباس عزیز و بزرگوار . ای کاش ما هم اندکی از این جوهره پاک را درون خودمان حفظ میکردیم و توفیق اینهمه فداکاری را داشتیم . خواندن امثال این سطور تداعی دوران شیرین دفاعی مقدس و ارزشمند و زنده نگهداشتن ایام خوش و سرمستی گذشته امثال من عاصی است . دعا کنید منهم آدم شوم . دعا کن عزیز . دعا کن .
سلام دلاور. ما که شرمنده ایم مگر شهدا دستمان را بگیرند. شکسته نفسی کرده اید. ضمنا بنده فقط راوی ام، دعا بفرمایید.
هوالحق
سلام
یک جانباز شیمیایی ناشناس شده گم شده ی آقای نانوا
کجا میشه پیداش کرد...
تو روایت های آسمانی یکیشون هست . درسته؟ درسته!
موفق باشید . التماس دعا
جلسه رو چه کردیمنید!؟:ی!
سلام. جلسه را بنا شد اگر بود خبرم کنید. موضع مرا که می دانید! ! http://basirat.parsiblog.com/-275975.htm
با سلام
مسابقه وبلاگ نویسی معبر
در رشته های وبلاگ نویسی، طراحی و ویرایش قالب، طراحی پوستر ، کلیپ و فلش
با جوایز ارزنده
جهت کسب اطلاعات بیشتر به Http://mabar.ir مراجعه فرمایید.
در صورت امکان لوگو مسابقه را نیز در وبلاگ خود بگذارید تا علاوه بر شرکت در این امر خیر ، نام شما جزء حامیان معنوی مسابقه قرار گیرد.
یاحق
سلام. حتما منظورتان بازدیدکنندگانی است که کامنت شما را می بینند. والا ما که ...
سلام مجدد
ای عجب! تعطیله این بنده خدا بصیرت ها
شما بفرمایید زمان جلسه رو من بقیه رو خبر کنم. روز و تاریخ ! همین!