روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

روایت‏ های آسمانی

می نویسم و نگاهم به آسمان است، در انتظار سپیده!

خاطره ای از جوانان سال ۶۶ برای جوانان امروز و آینده

اشاره: یکی از خاطرات عملیات والفجر ۱۰ (۱) را پیش رو دارید.(کامل)

آرامش که بر شام کوهستان حاکم می‏شود، نیروها هم در سنگر جا ‏گرفته‏اند؛ نفسی می‏کشیم. داخل کیسه خواب می‏روم و زیپش را تا زیر چانه بالا می‏کشم. سردار شهید فیض می‏گوید:«جعفری این طوری نرو تو کیسه خواب. بچه‏ها تو این سرما دارند پست می‏دهند!» بلند می‏شوم و تکیه می‏دهم به دیواره داخل سنگر. سنگر را همین امروز در سراشیبی کوه و پایین‏تر از خط الرأس جغرافیایی و نظامی علم کرده‏ایم. ناگهان تیرهای سرخ از هفت هشت ده متری پشت سرمان شلیک می‏شود و از بالای سرمان به سمت بالای ارتفاع می‏رود.! ترس ناگهانی وجودم را تکان می‏دهد. با خود می‏گویم: دور خوردیم و کار ِگُردان تمام شد! چنگ می‏زنم و گوشی بی‏سیم را برمی‏دارم. گردان را به گوش می‏کنم و می‏گویم:«خان تو مایه است (دشمن حمله کرده)». بی‏سیم‏چی گردان شخصی است به نام نوری (۲). از ابتدای مأموریت خودش یک‏بند پشت بی‏سیم بوده. صدایش خش برمی‏دارد. ترس از شکست گویا به جان او هم دویده. می‏گوید که متوجه تیراندازی شده و گزارش دقیق‏تری بفرستم.

 از سنگر سرک می‏کشم، جر تاریکی نمی‏بینم. ناگهان دوباره تیراندازی می‏شود و تیرهای رسّام درست از بالای سرم رد می‏شود. در آتش دهانه‏ی سلاح هیکل تنومندی را می‏بینم و دیگر هیچ. به این نتیجه می‏رسم که خبری از حمله نیست و احتمالاً یک گروه کوچک گشتی عراقی با نیروهایمان درگیر شده‏اند، آن هم در ۱۰ متری سنگر ما (فرماندهی) و درست زیر گوشمان. همین طور که نگاه می کنم به احمد مساعی منش (۳) می‏گویم که برود روی فرکانس محور و گوشی را به من بدهد. بی‏سیمچی محور هم دستپاچه است. ناگهان صدای آشنای فرمانده لشکر را می‏شنوم. حاج غلامرضا جعفری (۴) به آرامی می‏گوید:«نباید موضوع مهمی باشد. سریع‏تر بررسی کنید بگویید وضعیت چی است.» سردار شهید محمدرضا فیض از سنگر بیرون می‏پرد و به سمت بالای ارتفاع و سنگرهای نگهبانی می‏رود. ابوالفضل ارج (۵) کلت منور را یافته است و اولین تیر را به سمت دره شلیک می‏کند. در سراشیبی تپه مجروحی را می‏بینیم و کسی که با سرعت می‏گریزد. با کلاش به سمتش تیراندازی می‏کنیم. در میان تخته‏سنگ‏ها ناپدید می‏شود و دیگر او را نمی‏بینیم. مجروح را به سنگرمان منتقل می‏کنیم. با بی‏سیم وضعیت را گزارش می‏کنم و دوباره سکوت رادیویی برقرار می‏شود. مجروح کسی نیست جز مجتبی افخمی، فرمانده‏ی یکی از دسته‏های گروهان یک. ساعتی پیش به معاونش گفته است:«به نیروها بگو بدون سلاح و تنهایی جایی نروند و بی‏مورد سنگرشان را ترک نکنند.» در حال سرکشی به سنگرهای اجتماعی بوده که می‏بیند کسی در تاریکی نشسته است. (مجتبی خودش بدون سلاح و تنها بوده است!) می‏گوید:«اخوی چرا اینجا نشسته‏ای؟ برو توی سنگرت.» جوابی نمی‏شنود. می‏پرسد:«کی هستی اخوی؟» که با برخاستن ِ او و گلن گدن کشیدنش مواجه می‏شود. سلاح او را با دو دست می‏گیرد و با هم گلاویز می‏شوند. در لحظه‏ای که گمان می‏کند حریف نامتعادل است او را به سمت سراشیبی ارتفاع هل می‏دهد. نیروی عراقی پرت نمی‏شود و در عوض رگبار گلوله را به سوی مجتبی افخمی می‏گشاید. همه اینها را خودش بریده بریده و با آه و ناله‏ی فراوان بیان می‏کند. وقتی می‏بیند عراقی زمین نخورد فرار می‏کند و از پشت ۱۲ – ۱۰ گلوله می‏خورد. امدادگر گردان با بار و بندیل به سنگرمان می‏آید و مشغول پانسمان او می‏شود. خون‏ریزی خاصی ندارد ولی درد امانش را بریده. امپول والیوم هم چندان تأثیری ندارد. ابراهیم زارع (معاون گروهان یک) به او می‏گوید:«مجتبی روحیه‏ات را حفظ کن کمتر ناله کن!» افخمی می‏گوید:«ابراهیم من روحیه‏ام خوب است، اما درد دارم.» بعد اضافه می‏کند:«ابراهیم همه جایم تیر خورده، می‏دانی یعنی چه؟»

ساعت حدود ۱۰ شب بود. به سردار شهید محمدرضا فیض گفتم:«بروم گشتی در اطراف بزنم؟» گفت:«نه بخواب ساعت ۱ بیدارت می‏کنم.» در حالی که فرورفتن در کیسه‏خواب با شنیدن ناله‏های مجتبی هیچ لطفی نداشت. مجتبی تا صبح ناله کرد و نماز صبحش را هم با آه و ناله خواند و پس از روشن شدن هوا به عقب منتقل شد(۶). دو روز بعد جنازه‏ی آن عراقی را در ته دره پیدا کردیم که از هول تیرهای ما، در حین فرار از تپه پرت شده بوده و احتمالاً مرگی سخت و تدریجی داشته است. مدارکش می‏گفت که افسر توپخانه است و احتمالاً آدمی مغرور بوده که به تنهایی برای شناسایی آمده بوده است.

 

پی‌نوشت: ۱- در متن خاطره آمده است که مجتبی خون‌ریزی خاصی نداشت، باید توضیح دهم که در ظاهر این گونه بود و به دلیل درد شدید او و چندین گلوله‌ای که خورده بود، خون‌ریزی‌های پراکنده به چشم نمی‌آمد. به هنگام انتقال برانکار، آن همه خون در آن جمع شده بود که یکی می‌گفت یک برانکار دیگر بیاورید و امدادگر گردان به شوخی می‌گفت:«چقدر هم خون دارد!» ۲- این‌جانب مجروحیتی شدیدتر از این مورد به یاد ندارم ؛ وضع مجتبی آن همه وخیم بود و آن همه درد داشت که سردار شهید سید محمد رضا فیض تا صبح دو بار برای او گریه کرد!

 

پاورقی: ۱- خاطره مربوط است به عملیات والفجر ۱۰ – لشکر ۱۷ علی بن ابی‏طالب(ع) - گردان حضرت معصومه (س). زمان روزهای پایانی سال ۱۳۶۶. ۲- نوری (بی‏سیمچی گردان) اکنون کارمند است و در یکی از ادارت استان قم مسئولیت دارد. ۳- احمد مساعی منش یکی از بی سیمچی‏ها بود که اکنون در شرکت هود مس قم روزگار می‏گذراند. ۴- سردار غلامرضا جعفری اکنون مسئولیت تدوین کتاب مأموریت ها و عملیات های لشکر ۱۷ علی بن ابی‌طالب را برعهده دارد. ۵- یکی از همکاران گروهان یک بود. اکنون بازنشسته سپاه و خادم افتخاری جمکران است. ۶- مجتبی افخمی اکنون در قم دفتر بیمه دارد و با در دست داشتن یک عصا کمی می‌لنگد. ۷- راوی امیر عباس است که از جنگ چیزی نفهمید و اکنون با همان بی‏معرفتی در خدمت شماست.

غافلگیری

اشاره: یکی از خاطرات عملیات والفجر ۱۰ را پیش رو دارید. (قسمت یکم)

آرامش که بر شام کوهستان حاکم می‏شود، نیروها هم در سنگر جا ‏گرفته‏اند؛ نفسی می‏کشیم. داخل کیسه خواب می‏روم و زیپش را تا زیر چانه بالا می‏کشم. سردار شهید فیض می‏گوید:«جعفری این طوری نرو تو کیسه خواب. بچه‏ها تو این سرما دارند پست می‏دهند!» بلند می‏شوم و تکیه می‏دهم به دیواره داخل سنگر. سنگر را همین امروز در سراشیبی کوه و پایین‏تر از خط الرأس جغرافیایی علم کرده‏ایم. ناگهان تیرهای سرخ از هفت هشت ده متری پشت سرمان شلیک می‏شود و از بالای سرمان به سمت بالای ارتفاع می‏رود.! ترس ناگهانی وجودم را تکان می‏دهد. با خود می‏گویم: دور خوردیم و کار ِگُردان تمام شد! چنگ می‏زنم و گوشی بی‏سیم را برمی‏دارم. گردان را به گوش می‏کنم و می‏گویم:«خان تو مایه است (دشمن حمله کرده)». بی‏سیم‏چی گردان شخصی است به نام نوری. از ابتدای مأموریت خودش یک‏بند پشت بی‏سیم بوده. صدایش خش برمی‏دارد. ترس از شکست گویا به جان او هم دویده. می‏گوید که متوجه تیراندازی شده و گزارش دقیق‏تری بفرستم.

ادامه‌‌ی خاطره را مطالعه بفرمایید [لینک]

 

پ.ن: ۱- خاطره مربوط است به عملیات والفجر ۱۰ – لشکر ۱۷ علی بن ابی‏طالب(ع) - گردان حضرت معصومه (س). زمان روزهای پایانی سال ۱۳۶۶. ۲- نوری (بی‏سیمچی گردان) اکنون کارمند است و در یکی از ادارت استان قم مسئولیت دارد.

یادی از یک خبرنگار آسمانی

در عملیات والفجر هشت (فتح فاو عراق) من قایق‌ران بودم.

چند روز از عملیات گذشته بود. پیش از ظهر بود و قایقم از موشک‌های مینی کاتیوشا پر شده بود. وقتی که پشت سکان قرار گرفتم تا آبراه را دور بزنم و به سمت اروند بروم، دیدم یک اکیپ فیلم برداری قایق مرا زیر نظر دارند. رفتن من به ساحل شهر فاو عراق، تخلیه موشک‌ها و برگشتنم به آبراه لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) ، حدود ۴۵ دقیقه طول کشید. به محض اینکه به آبراه رسیدم دیدم اکیپ خبری هنوز کنار ساحل هستند (بدون اینکه به سنگر رفته باشند) و از دیدن من خوش‌حال شدند. همه لاوژاکت پوشیده و آماده‌ی سوار شدن به قایق.

فرمانده ما (شخصی به نام نظری تا آخرین خبری که هفت - هشت سال پیش از او داشتم هنوز در سپاه پاسداران خدمت می‌کرد) با لبخند به طرف من آمد و گفت :«اینها می‌خواهند با قایق تو گشتی در اروند بزنند.»

یکی از آنها شخصی بود به سن و سال امروز من. با ریش توپی سیاه رنگ و صدایی مایه دار و زیبا. میکروفون در دست داشت و گویا تهیه کننده هم خودش بود. گفته بود که من فقط می‌خواهم با این نوجوان ۱۶ ساله بروم. من هم از خدا خواسته. می‌گفت که همه چیز را ضبط کنند. وقتی که من با موشک‌های مینی کاتیوشا رفتم، فیلم گرفته بودند و به محض پیدا شدن قایق من از دور ، باز هم فیلم برداری را شروع کرده بودند. گفت به سمت ساحل عراق بروم (که البته دست خودمان بود). رفتم. شروع کرد به مصاحبه با من. وقتی خودش برای دوربین حرف می‌زد من چیزی نمی‌شنیدم. با توجه به نوع میکروفون بسیار آرام صحبت می‌کرد. از موانع خورشیدی پرسید و شب عملیات. من پشت سکان ایستاده بودم و او میکروفون را جلو صورتم گرفته بود. مصاحبه که تمام شد، دوربین عکاسی را بیرون آورد و خودش در همان حال یک عکس از من گرفت. بعد گفت که به سمت پل شناور بروم. پل شناوری که ایران بر روی اروند زده بود ، زبان‌زد رسانه‌های داخلی و بین المللی بود. پل از دور پیدا بود. گفتم:« زیر آتشه ، نگاه نکنید الآن خبری نیست، موقتی است؛ یک دفعه شروع می شود.»

همراهانش با دلهره گفتند که جلو نرویم و از همان فاصله فیلم بگیرند و من روی تصاویر در حال ضبط توضیح بدهم؛ اما او به آرامی اشاره کرد که مهم نیست و به پل نزدیک شوم. به سمت پل که می رفتیم سر و کله‌ی هواپیماهای عراقی پیدا شد. با توجه به ارتفاع پرواز و مسیر حرکتشان ، به اکیپ گفتم که این هواپیماها با پل کاری ندارند.

دوربین روی شانه فیلم بردار بود و همه چیز را ثبت می کرد. همراهان می‌ترسیدند و یکی دو نفر حتی بدنشان از ترس به لرزه افتاده بود و هیچ تلاشی برای مخفی کردن ترس خود نداشتند. نزدیک پل که رسیدیم چند گلوله توپ (احتمالاً از نوع اتریشی) پی در پی کنار پل فرود آمد. یکی از افراد که پایه دوربین را در بغل داشت با لحن جالبی داد زد :«برگرد» و نگاه به تهیه کننده کرد. خطابش به من بود، اما لحن و نگاهش به گونه‌ای بود که با التماس به تهیه کننده می گفت:« بگو برگردد.» با همان طمأنینه به من اشاره کرد که بازگردم. دور زدم و آنها را کنار اسکله‌ای در ساحل فاو عراق پیاده کردم.

دیگر آن اکیپ را ندیدم. در همان منطقه شنیدم که یکی از خبرنگاران صدا و سیما به شهادت رسیده است. بعدها که تصویرش را از تلویزیون دیدم خودش بود. همان مرد حدوداً 35 ساله با ریش‌های توپی سیاه و چهره آرام و دوست داشتنی. همو که آمده بود تا حوادث جنگ را ثبت کند. همو که از من خوشش آمده بود و به من محبت کرده بود. تصاویر من ، که پشت سکان قایق ایستاده بودم و در آبراه و وسط اروند رود می‌راندم ، بارها و بارها از تلویزیون به صورت یک نماهنگ مهیج پخش شد. عکسی هم از من در نمایشگاهی (نماز جمعه تهران) به نمایش درآمده بود و اقوام دیده بودند. آن عکس را خودم هیچ گاه ندیدم.

نام خبرنگار را به خاطر ندارم. می توان به اسناد دفاع مقدس مراجعه کرد. اما بعد از آن چند بار خواب او را دیدم و هر جا صحبت از خبر و خبرنگار می شود و در تمام مدتی که خودم کم و بیش در این حیطه کار کردم ، او را به یاد داشته ام. دلم می خواهد پیام ادب و ارادت من به خانواده‌ی او برسد.

هالوکاست در غزه / وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد

این یادداشت ۴۴ روز پیش، یعنی در تاریخ ۵/۱۱/۸۶ در همین وبلاگ منتشر شده است. به خاطر همراهی با جنبش وبلاگی ضدصهیونیستی، به منظور دفاع از مردم مظلوم فلسطین (به ویژه نوار غزه) مجدداً درج می‌شود.

حرف نخست: چند روزی است که می‌خواهم در این باره بنویسم، اما دستم به قلم نمی‌رود. خواهران و برادران ما در نوار غزه روزهایی سخت را می‌گذرانند و ما در آسایش و رفاه کامل به امور روزمره مشغولیم و گاه ناشکری هم می‌کنیم. ای کاش اجازه داشتیم در کنار برادرمان حاضر و در سختی‌ها و بذل جان با ایشان شریک ‌شویم!

کودک مظلوم، بی گناه و بی دفاع فلسطینی در نوار غزه --- یا اباصالح پس کی می آیی؟ 

هالوکاست در غزه: محاصره‌ی غزه، قطع منابع انرژی و رقم زدن مرگ تدریجی برای زنان و کودکان و همه‌ی ساکنان مظلوم و مسلمان غزه، حاکی از این است که تروریزم دولتی امریکا با رها کردن مهار سگ دست آموز خود (رژیم صهیونیستی) به نسل کشی روی آورده است و لکه‌ی ننگ دیگری بر پیشانی چرکین خود حک کرده است؛ غافل از اینکه نظام آفرینش به گونه‌ای برپا شده است که جانیان در آن دیرنمی‌پایند و عمر ظلم و ستم کوتاه است.

چهرهی وهابیت: اسلام امریکایی را می‌توان اکنون در سرزمین وحی دید. امریکا و انگلستان با این گمان که انحراف عربستان به استحاله‌ی اسلام ناب محمدی(صلّ الله علیه و اله و سلّم) می‌انجامد، مذهبی جعلی با نام وهابیت را در سرزمین ظهور اسلام نفوذ داد. استکبار نمی‌داند که نور خدا فانی نمی‌شود. وهابیون، مسلمانان واقعی را دشمن دین معرفی می‌کنند و با دروغ و تهمت سعی دارند مسلمانان راستین را منحرف بخوانند. پس عجیب نیست که بزرگان وهابیت شانه به شانه‌ی نفر اول ظلم و ترور و جنایت‌های ضد بشری (یعنی جورج بوش) برقصند و چشمان دروغ‌گویشان را به روی کشتار مردم مظلوم، مسلمان و بی‌دفاع فلسطین ببندند! افتخار ما به عنوان شیعه‌ی راستین رسول الله(صلّ الله علیه و اله و سلّم) این است که حاضریم برای اعتلای کلمه‌ی توحید در کنار برادران اهل سنّت فلسطینی‌مان به شهادت برسیم، اما سردمداران مذهبی که مزار فرزندان پیامبر خدا را – العیاض بالله – با ویرانه برابر می‌داند و مذهبی که بوسیدن حجرالاسود را در حالی کفر می‌داند که استلام حجر سنت است، عجیب نیست که کشتار مسلمانان مظلوم فلسطین نگرانشان نکند و دو روز سلطنت دنیا را به عمر جاودان در آخرت بفروشند!

حکام عربی: اکنون وقت آن رسیده که حکام مسلمان عربی، مسلمانی‌شان را ثابت کنند و به جای خوش رقصی برای بوزینه‌ای چون جورج بوش، به دفاع واقعی و عملی از مسلمانان مظلوم فلسطین بپردازند و به یاد داشته باشند که تاج و تخت ماندنی نیست و کسی رستگار است که امکانات دنیا را برای تحصیل آخرت هزینه کند.

آدمکش در رأس: دروغ بزرگ معاصر «سازمان ملل، سازمان حقوق بشر و شورای امنیت» است! این چه حقوق بشری است که بشریت در پیش چشمانش به مسلخ می‌رود و این چه شورای امنیتی است که متهم اصلی، قطعنامه‌های آن را باطل می‌کند؟ وقت آن رسیده است که ملت‌های آزاده در صدد ایجاد سازمان قدرتمندی باشند که سازمان ملل و شورای امنیت دروغین فعلی را به سرجایش بنشاند.

و الله معنا: مصاحبه‌ای با یکی از فلسطینیان ساکن در نوار غزه پخش می‌شد که یک برادر فلسطینی پس از تشریح مجموعه‌ی نابسامانی‌ها و جنایات رژیم صهیونیستی، در پایان گفت که ما نمی‌ترسیم و اضافه کرد:«و الله معنا». ملتی که چنین می‌اندیشد شکست ناپذیر است!

پیروزی با رمز یا حسین: امریکا و رژیم صهیونیستی حتماً به یاد دارند که در گذشته‌ای نه چندان دور، رژیم طاغوت در ایران، به ظاهر آن همه قدرتمند بود که ارباب او (امریکای جنایت پیشه) به خواب هم نمی‌دید که روز افول قدرت شاه خائن را ببینید. اما تاریخ ورق خورد و جهانیان دیدند حاج آقا روح اللهِ بدون عِدّه و عُدّه، با اقتدا به مکتب حسین بن علی (علیهما السلام) در مقابل طاغوت ایستاد و با انفاس قدسی او موج بیداری ملت ایران روز به روز خروشان‌تر شد، تا اینکه در بهمن 1357 بار دیگر قدرت ذاتی و همیشگی فرهنگ حسینی جلوه‌گر شد. بعد از اعلام آخرین حکومت نظامی و قصد بختیار معدوم، برای یک کشتار بی‌سابقه، حضرت امام خمینی(رضوان الله علیه) بدون اینکه حکم جهاد بدهند، فقط به مردم گفتند که به خیابان‌ها بریزند؛ مردم مسلمان و شهادت طلب ایران با فریاد یا حسین به خیابان‌ها ریختند و رژیم طاغوت سرنگون گردید. حضرت امام خمینی(رضوان الله علیه) پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز همواره بر زنده نگه داشتن یاد و نام حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) تأکید داشتند و می‌فرمودند:«ما هر چه داریم از این محرم است.» اکنون نیز برادران مسلمان ما در غزه می‌دانند که رمز پیروزی فقط در خدا باوری و آمادگی برای شهادت است، چرا که شیطان برای مقابله با ملتی که از مرگ نمی‌هراسد، حربه‌ای ندارد!

وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد: رژیم صهیونیستی این روزها مست از پیروزی بر مردم محروم و دست خالی غزه است و به نظر این‌گونه می‌رسد که کسی جلودار ددمنشی‌ها و قتل و ترورهای لجام گسیخته‌اش نیست، اما صهیونیست‌ها به این فکر نکرده‌اند که اگر وقتش فرا برسد و اگر لازم باشد، و اگر رهبرمان اشاره به جهاد فرمایند، ابتدا سیل موشک‌های حزب الله بر سر اسرائیل وحشی باریدن می‌گیرد و سپس سیل بسیجیان ایران و جهان به طرفش سرازیر خواهد شد. قدرت جنگی کشورهای مسلمان، آن روز چشم جهانیان را خیره خواهد ساخت و در آن روز رژیم صهیونیستی یک هفته هم دوام نخواهد آورد و برای امریکا کوتاه آمدن در برابر اسلام راحت‌تر از حفظ رژیم صهیونیستی خواهد بود و امریکا ثابت کرده که برای بقای خود دست به هر کاری خواهد زد.

مولایمان چه حالی دارند؟ نمی‌دانم این روزها بر آقا و مولایمان، حضرت حجت بن الحسن العسکری (عجلّ الله تعالی فرجه الشّریف) چه می‌گذرد؟! شاید قلب آقا این روزها جریحه‌دار است. خدایا به قلب مبارک و نازنین حضرت مهدی (علیه السلام) قسمت می‌دهیم که اسلام و مسلمین را پیروز گردانی و کفار و منافقین - و صهیونیست‌ها را به خصوص - به خاک مذلت بنشانی. خدایا قلب مهربان فرزند فاطمه (سلام الله علیهما) را به پیروزی مسلمین و نابودی متجاوزین شاد فرما!

 

مشارکت در بحث (۳۰) 

 

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

  • چند شب پیش بعد از نماز عشا در ترافیک سنگینی گیر افتادم. نزدیک بازار. تا چشم کار می‌کرد خودرو بود و خودرو. و عابرهایی که در پیاده‌رو در هم می‌تندیدند و گاه با گام‌های بلند، از میان خودروها، عرض خیابان را طی می‌کردند. موتورسیکلت‌ها هم زرنگ‌تر از همه – چون نرم‌تنان – راه خود را می‌جستند و می‌رفتند. خیلی ذوق کردم. گفتم:«خدایا شکرت!» فکرش را بکنید. یک نفر از زندان گوانتانامو آزاد شده باشد و بیاید وسط این ترافیک. چه لذتی می‌برد از این شلوغی و دود و شهر و مردمی که زنده‌اند و در کنار هم آمد و شد می‌کنند و نفس می‌کشند و زندگی می‌کنند! گفتم:«خدایا شکرت که این شهر، که این مملکت و این ملت زنده‌اند و نفس می‌کشند.»
  • تنور انتخابات هم گرم شده. بیچاره دشمن! هر چه می‌کوبد به در بسته است. یکی نیست به این گرگ بوش بگوید: ای مگس عرصه‌ی سیمرغ نه جولنگه توست ؛ عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری!
  • به سلامتی قطع‌نامه‌ی شورای امنیت هم به روی یخ صادر شد. آفتاب ِ بهار را کم دارد که از راه رسیده است. تازه دو قرارد مهم با چین و روسیه امضا کردیم. چین و روسیه که مثل شیطان بزرگ و رژیم صهیونیستی، بالاخانه را اجاره نداده‌اند که از کشور قدرتمند و با ظرفیتی چون ایران چشم بپوشند! مذاکره با اروپا و «کشک بعلاوه یک» هم تمام شد. پیش به سوی یک کشور کاملاً هسته‌ای! دلم برای دلقک‌های خائنی که نوکری امریکا و صهیونیست‌ها را می‌کنند می‌سوزد ؛ البته فقط یک کم. چشمشان کور! امثال علی رضا نوری زاده و ابراهیم نبوی را می‌گویم.
  • حالا دیگر این شیطان بزرگ است که باید حرکاتش را با ما تنظیم کند. ابتکار عمل به دست جمهوری اسلامی ایران است. در همین سال‌هایی که نگارنده به یاد می‌آورد، امریکا آزمایش‌ها و مانورهایش را در برابر شوروی - کاملاً- سابق انجام می‌داد. اما حالا وقتی ما کاوشگر به فضا می‌فرستیم، شیطان بزرگ ماهواره‌ی خودش را که از مدار خارج شده بیرون از جو منهدم می‌کند. کسی فهمید یعنی چه؟ بله! این ما هستیم که حرکات امریکا را تعیین می‌کنیم. حالا شیطان بزرگ گوش به زنگ است اینجا چه اتفاقی می‌افتد تا او حرکتش را تنظیم کند. ... کاین هنوز از نتایج سحر است!
  • اگر امریکا می‌توانست، در حمله به ایران درنگ نمی‌کرد. لایه‌ی اول توانایی‌های ایران ، وحشت را به کاخ – ظاهراً – سفید حاکم کرده. اگر همه‌ی توان ایران را می‌دانستند که رسماً می‌گفتند غلط کرده‌اند! حالا تهدید به حمله نظامی خیلی خیلی خیلی خنده‌دار است.
  • این روزها مسلمانان و شیعیان جهان منتظر یک دستور یک کلمه‌ای هستند. و سال‌هاست که استکبار پیرامون این کلمه کاوش می‌کند و از مسلمانان تحت بازجویی می‌پرسد که «جهاد» یعنی چه؟ همین روزهاست که این حکم برای رژیم صهیونیستی و اربابش امریکای تروریست معنی شود. باید کمی دیگر منتظر باشند.
  • بوی بهار می‌آید. بوی عید، بوی ماهی‌های سرخ، بوی هفت سین، بوی سبزه. بوی باران. بوی دل‌های بارانی. بوی دل‌های آسمانی. بوی عرش. بوی آیه‌های نورانی قرآن. بوی صلوات. بوی نماز. بوی دعای مادر پشت سر جوانان دم بخت. عطر اشک‌های مادر شهید پای سجاده‌ی دعا. بوی گلزار شهدا، بوی غیرت، بوی شرف، بوی مردانگی. ابتدای یادداشت عرض شد که از زنده بودن این شهر و این مملکت خرسندم. به خودم می‌بالم که در ایران اسلامی زندگی می‌کنم. این روزها یک حس خوب دیگر هم دارم. حسی که از شوق دیدار یاران سرچشمه می‌گیرد. حس پریدن، حس مهاجرت. سهراب هم با من هم‌نوا شده است که: زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد [لینک]

حق بر باطل پیروز است

کمتر از 24 ساعت از صدور پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران، رژیم صهیونیستی (اسرائیل غاصب) از نوار غزه عقب نشینی کرد. در پی حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی به نوار غزه و کشتار مردم بی‌گناه غزه، به‌ویژه کودکان فلسطینی و سکوت مجامع بین‌المللی و کشورهای منطقه در قبال این جنایت، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی، روز گذشته پیامی صادر فرمودند که اسرائیل غاصب بلافاصله واکنش نشان داد و از بیم بیداری ملت‌ها و خروش مسلمین، فرار را بر قرار ترجیح داد. متن پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران را ملاحظه می‌فرمایید.

 رهبر معظم انقلاب اسلامی ، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای

بسم الله الرحمن الرحیم

 

امت بزرگ اسلام، ملت عزیز ایران

 

حوادث خونین غزه در این روزها چنان فجیع و دردناک است که نمی‌توان غم سنگین ناشی از آن را با زبان و قلم ، بیان کرد. کودکان بی‌گناه و زنان و مردان مظلوم پس از ماه‌ها محاصره‌ی کامل، اکنون با قساوت و شقاوت صهیونیست‌ها، در خانه و کشانه‌ی خود به خاک و خون کشیده می‌شوند، غنچه‌های نورس در برابر چشم پدر ومادر، و پدران و مادران در برابر کودکان معصوم، ‌در آتش کینه‌ی جلادان غاصب می‌سوزند، مدعیانِ تمدن و انسان‌دوستی با وقاحت تمام، این فاجعه عظیم انسانی را خون‌سردانه و بی‌تفاوت تماشا می‌کنند و حتی برخی با بی‌شرمی از آن ابراز خشنودی می‌نمایند. سکوت دنیای اسلام در برابر این تعدی کم‌نظیر به هیچ رو پذیرفته نیست.

امت اسلامی باید به خروش آید و سران اسلامی باید خشم ملت‌های خود را به رخ رژیم غاصب بکوبند. دست دولت امریکا نیز به خون ملت مظلوم فلسطین آغشته است. به پشتیبانی آن دولت مستکبر و طغیانگر است که صهیونیست‌ها با گستاخی مرتکب این جنایتهای نابخشودنی می‌شوند، ملتها و دولت‌های اسلامی ندای مظلومیت فلسطینیان مظلوم را به سراسر جهان برسانند و وجدان‌های خفته را بیدار کنند. آیا ملت امریکا می‌داند که زمامدارانش اینگونه همه‌ی حرمت‌های بشری را در پیش پای صهیونیست‌ها قربانی کرده‌اند؟ آیا ملت‌های اروپایی باخبرند که تسلط سرمایه‌داران صهیونیست بر کشورهای آنان، کار سیاستمدارانشان را به کجا کشانده است؟

و این تصادف و اتفاق نیست که همزمان با این جنایت‌های نظامی، در گوشه‌ی دیگر از جغرافیای زیر سیطره‌ی استکبار، برترین مقدسات اسلامی دست‌خوش تعرض می‌شود و قلم‌های پلید و سیاست‌های شیطانی حامی آنها، ساحت مقدس حضرت رحمة للعالمین را که همه‌ی بشریت وامدار پیام الهی او وذات مقدس اوست، مورد هتک و اهانت قرار می‌دهند، آری این اسلام عزیز است که با پیام رهائی بخش و ظلم ستیز خود و با برانگیختن روح کرامت و عزت در انسان‌ها و ملت‌ها، مستکبران را به وحشت انداخته و آتش کینه‌ی ملت‌های مسلمان را در دل آنان مشتعل ساخته است و حرکات آنان را دیوانه وار کرده است.

اکنون مستکبران طغیانگر بدانند که با خشونت و درندگی نخواهند توانست فروغ بیداری روز افزون اسلامی را خاموش کنند. مقاومت قهرمانانه‌ی ملت فلسطین و شجاعت حیرت برانگیز مرد و زن و پیر و جوان آنان در برابر صهیونیست‌های خونخوار، ‌گواه زنده‌ی این مدعا است. فرجام این درگیری، پیروزی حق بر باطل است، همچنانکه فرمود:« فانتقنها من الذین اجرموا و کان حقا علینا نصر المومنین.»

این‌جانب به مردم غزه، به مردان و زنان مظلوم و مقاوم، به کودکان معصوم و غنچه‌های پرپر شده درود می‌فرستم و صبر و فرج و پیروزی آنان را از خدا مسئلت می‌کنم.

والسلام علیکم و رحمة الله

سید علی خامنه‌ای

۱۳۸۶/۱۲/۱۲

پیوندها:

۲۷- جهاد اسلامی: شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل آغاز شده است [لینک]

۲۶- حماس: دشمن شکست خورد [لینک]

۲۵- محکومیت صرف حملات غزه، جلوی بی‌شرمی اولمرت را نمی‌گیرد [لینک]

۲۴- سخنگوی ارتش صهیونیستی عقب نشینی از غزه را تایید کرد [لینک]

۲۳- اولمرت: اسراییل درصدد توقف حمله به غزه نیست [لینک]

۲۲- آمار شهدای غزه به 116 نفر رسید [لینک]

۲۱- پیام مقام معظم رهبری به مناسبت حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی به نوار غزه [لینک]

۲۰- جنایات غزه ، یک طرح آمریکایی است [لینک]

۱۹- اولمرت از ادامه جنایات رژیم صهیونیستی در نوار غزه خبر داد [لینک]

۱۸- اولمرت: اسرائیل به حملات خود در غزه ادامه خواهد داد [لینک]

۱۷- سخنگوی باراک: محدودیت زمانی برای یورش به غزه وجود ندارد [لینک]

۱۶- بازتاب حملات رژیم صهیونیستی به غزه در بی‌بی‌سی [لینک]

۱۵- دستور تشدید حملات به غزه صادر شد [لینک]

۱۴- شورای امنیت جنایات رژیم صهیونیستی در غزه را محکوم کرد [لینک]

۱۳- کشتار فلسطینیان برای عملی کردن طرح هولوکاست در غزه [لینک]

۱۲- مقام حزب‌الله : تجاوز و کشتار در غزه توطئه بین‌المللی ضد فلسطین است [لینک]

۱۱- جنگنده‌های رژیم صهیونیستی مقر "هنیه" را بمباران کردند [لینک]

۱۰- دفتر سیاسی حماس: کشتار غزه توطئه‌ی مشترک آمریکا و طرف‌های منطقه‌ای است [لینک]

۹- وزیر جنگ رژیم صهیونیستی: حملات به غزه ادامه خواهد یافت [لینک]

۸- شورای امنیت تشکیل جلسه داد [لینک]

۷- بان کی مون حملات نظامیان صهیو نیست را در نوار غزه محکوم کرد [لینک]

۶- مقاومت ساکنان غزه در برابر حملات رژیم صهیونیستی [لینک]

۵- ریشه حملات اسرائیل به غزه حمایت بی چون و چرای آمریکاست [لینک]

۴- عباس برگزاری نشست فوری شورای امنیت را خواستار شد [لینک]

۳- محمود عباس حملات بر نوار غزه را فاجعه باتر از هولوکاست دانست [لینک]

۲- سکوت شورای امنیت در قبال جنایات اسرائیل در غزه شرم آور است [لینک]

۱- عریقات: مذاکرات صلح خاورمیانه با حمله به غزه دفن شد [لینک]

مربی اخراجی ، ارزانی تیم ملی فوتبال جمهوری اسلامی ایران

اشاره: شاید تعجب کنید که نویسنده‏ی این وبلاگ پس از مدتی ننوشن، با چنین موضوعی آفتابی شده باشد؟ حقیقت این است که اشتغالات گوناگون مجال وبلاگ نویسی باقی نمی‏گذارد؛ از طرفی مدت‏هاست که امیرعباس به عنوان عضوی ساده از جامعه‏ی ورزش کشور که خیلی از جزئیات را نیز می‏داند، نسبت به تیم ملی حساس و نگران است. دوستان شاهد اند که از مدت‏ها پیش عرض کرده بودم که «افشین قطبی» سرمربی خواهد شد و از آن دم بناداشته‏ام در این باره بنویسم که تا کنون نشده است و اکنون که این خبر نهایی شد، این چند سطر خالصانه و مشفقانه و بی‏صبرانه به قلم جاری می‏شود. آنها که از امیر عباس رنجشی در خاطر دارند، لطفاً به «ما قال» توجه نمایند.

 

قطبی کوچک است: اگر جنجال و شانتاژهای خبری را کنار بگذاریم، افشین قطبی نه تنها مربی بزرگی نیست، بلکه تجربه نشان داده که برای آنالیز یک بازی مهم هم مشکل دارد. فراموش نکنید که پیروزی های تیم پرسپولیس با افشین قطبی، از زمانی آغاز شد که قطبی تازه به ایران آمده بود و پرسپولیس را «حمید استیلی» ساخته و پرداخته بود و تمرین می‏داد و ارنج می کرد. مدتی که گذشت تعریف و تمجید هواداران به قطبی مزه کرد و با نقش آفرینان اصلی پرسپولیس درافتاد تا خودش به چشم بیاید. در همان زمان پرسپولیس دو تساوی داد تا مدیر عامل پرسپولیس به نشانه‏ی اعتراض به قطبی، استعفای خودش را رسانه‏ای کند. وقتی همه نگران کاشانی شدند و از صدر تا ذیل از او خواستند که بماند، قدرت کاشانی به قطبی تفهیم شد و مجبور شد تا حد امکان با استیلی کنار بیاید. اما قطبی که سوای از ظاهر اتوکشیده‏اش، در روابط تیمی بسیار خودبزرگ‏بین و خودخواه است، تا جایی که توانست با مربیان وطنی (قطبی را وطنی نمی‏دانم) درافتاد. قصد اخراج یکی از آنها را داشت که با دخالت کاشانی ماند ولی سکونشین شد. نقش استیلی را نیز بسیار کمرنگ کرد و خود میدان‏دار اصلی شد. نتیجه این شد که اولاً پرسپولیس در 6 بازی آخر بدترین نتیجه‏ها را گرفت، و ثانیاً کاشانی در محافل خصوصی زمزمه‏های اخراج قطبی را سرداد. برای اخراج قطبی دو مشکل اساسی وجود داشت، یکی وجه قرارداد و دیگری جو روانی و حاشیه‏های بعدی، که می‏توانست پرسپولیس را دچار زلزله‏های وحشتناک نماید. بهترین راه قالب کردن قطبی به تیم ملی بود که بلافاصله لابی‏ها کار خود را آغاز کردند. از شانتاژهای خبری و برنامه‏ای تا رایزنی‏های پشت پرده، سعی در القا و ایجاد این اتفاق داشتند. بیشترین نفع را پرسپولیس می‏برد که هم از شرّ یک مربی تمام شده و سوخته راحت می‏شد، هم به پول خوبی می‏رسید و هم مربی خودش را در تیم ملی می‏دید! و این سناریو این گونه رقم خورد.

افشین قطبی؛ اخراج از پرسپولیس، ورود به تیم ملی 

قطبی از آنالیز هم عاجز است: دلیل از این بهتر که پرسپولیس در 6 بازی آخر خود، یک نیمه را افتضاح می‏کند و سرمربی نمی‏تواند عیب کار را بیابد؟! حتی در آخرین شکستش وقتی بین دو نیمه خبرنگار ورزش‏ومردم از او می‏پرسد که دلیل باخت و ضعف شدید شما در نیمه‏های اول چیست، قطبی پاسخ می دهد: «سؤال من هم همین است!!!» پاسخ از این رسواتر هم امکان دارد؟ در این اواخر دیده‏اید که نمایش قطبی برای هواداران به قصد طلب تشویق به شدت کم شده است!

کفاشیان چه می‏کند؟ ایشان ثابت کرده که بیش از هر چیز به موقعیت و میز و مقام خود فکر می‏کند. ابتدا خواست یک مربی خارجی مورد قبول همه بیاورد تا اگر تیم نتیجه نگرفت، بتواند بگوید که من بهترین مربی را آوردم و زحمت خود را کشیده‏ام. در درجه بعد به دو چیز نگاه می‏کند: یکی خرد جمعی و دیگری لابی‏های مربی، تا باز هم در صورت شکست بگوید راه درستی را پیمودم. شاید بپرسید پس کفاشیان چه باید می کرد؟ پاسخ این است که باید خود متخصص و شجاع می‏بود و به کمیته‏های بررسی کننده نیز می‏گفت که بهترین گزینه به لحاظ فردی و فنی و تعامل با اشخاص را انتخاب کنید و نگران شانتاژهای خبری و لابی‏ها نباشید. در این صورت می‏دیدیم که نه تنها ممکن بود افرادی مثل قلعه‏نویی و مایلی‏کهن که حقانیتشان محرز است انتخاب و معرفی شوند، بلکه ممکن بود حتی کسی مثل استیلی سرمربی تیم ملی شود و کفاشیان بگوید که پای او می‏ایستم!

خرد جمعی بیمار است: برای بنده که کمی تا قسمتی از جریانات مطلع ام، روشن است که خرد جمعی فوتبال در کشور عزیزمان ایران اسلامی، بیمار است. نوعی خط بازی و قرمز شیفتگی مفرط در کمیته‏ها و فدراسیون و حتی در سازمان تربیت بدنی به چشم می خورد که البته چندان مخفی هم نیست و کافی است کمی به این جایگاه‏ها نزدیک شوید تا بدون هر گونه رادیولوژِی و نمونه‏برداری و با چشمان غیر مسلح هم این بیماری را ببینید. علی دایی این معنا را در برنامه 90 فریاد کرد!

علی دایی چه گفت؟ دایی که تلفنی با مجری برنامه 90 سخن می‏گفت، اعلام کرد در کشور ما لابی‏ها تعیین کننده هستند و هر کس در صدد است تا مربی خود را به تیم ملی بفرستد.

نظرسنجی برنامه 90: نمی خواهم در عدالت فردوسیپور و اعلام درست پیامهای مردم تشکیک کنم، اما به چند دلیل این نظرسنجی اعتبار ندارد: 1- به قول قلعه نویی، حرف راست به مردم زده نشد و در این صورت قضاوت ایشان بر اساس ضعف اطلاعات است. حتی به مردم گفته نشد که پرسپولیس را استیلی ساخته و قطبی توان هدایتش را نداشته است. کارنامه قلعه نویی هم بیان نشد و درعوض کارنامه درخشان او در تیم ملی به صورت عوامانه و غیر کارشناسی زیر سؤال رفت. 2- یک طرف نظرسنجی قطبی بود که هوادارن پرشمار پرسپولیس برایش پیامک تأیید فرستادند، و در طرف دیگر استقلالی‏ها از قلعه نویی حمایت نکردند و مگر مس کرمان (تیم فعلی قلعه نویی) چند هوادار دارد؟ 3- برنامه‏ی نود، میوه‏ی شش-هفت ماه تبلیغ مستقیم و غیر مستقیم برای افشین قطبی را چید. «عادل(؟) فردوسی پور» در هر برنامه دقایقی را به تعریف و تمجید از قطبی می‏پرداخت و حتی واژه‏ی لاتین و نامأنوس «جنتلمن» را هم شرمنده‏ی خود کرد و من نمی‏دانم شعار هواداران استقلال در ورزشگاه آزادی (فردوسی پور کیه کیه؟ / پولکیه پولکیه!) در حضور فردوسی پور و در آخرین بازی‏ای که از استقلال گزارش کرد- که موجب خش افتادن صدای این مجری، گزارشگر، تهیه کننده و کاسب گردید – چه وجهی دارد؟!

قطبی ایرانی است یا خارجی؟ از شناسنامه که بگذریم، قطبی برای کار و کسب افتخار به ایران آمده است. سرمربیگری پرسپولیس یعنی همین. درست مثل این است که به ژاپن یا کره یا چین یا پاکستان رفته باشد! کارش که تمام شود، سربلند یا سرافکنده ایران را مجدداً به سمت دیار خود ترک خواهد کرد. از این رو این جانب همچنان در حسرت یک مربی وطنی برای تیم ملی می‏سوزم.

از قطبی حمایت نمی کنم! چه کسی گفته حتماً باید از سرمربی تیم ملی حمایت کرد؟ اگر پروسه‏ی انتخاب، عادلانه و کارشناسانه طی می‏شد، آن گاه مربی مورد نظر جماعتی انتخاب نمی‏شد، بر آن جماعت واجب می‏شد که از سرمربی ِ منصوب شده حمایت کند، اما وقتی خرد جمعی بیمار است و خطی عمل می‏شود و حتی عالی‏ترین مقامات ورزشی کشورمان (که بنده سوای از این خصلتشان به ایشان ارادت دارم) به رنگی خاص تمایل دارند، چه جای انسجام و تأیید همه جانبه‏ی مربی‏ای است که انتصابش خط خطی بوده است؟!

پیش بینی این جانب: اول اینکه پرسپولیس با منها کردن قطبی مجدداً به صدر می آید و قهرمان می شود و حقانیت مربیان وطنی به اثبات می‏رسد. دیگر اینکه ما به جام جهانی صعود می‏کنیم و این نه به دلیل کاردانی قطبی است، بلکه به دلیل توان ذاتی فوتبال ما و اراده‏ی عمومی حاکم بر فوتبالمان می‏باشد. پس از راه یافتن به جام جهانی، امیدوارم فدراسیون به خود بیاید و عذر قطبی را بخواهد. اگر در دام جنجال‏ها و تحلیل‏های ساختگی ِ برنامه‏سازان و خبرسازانی که ضعف‏های قطبی را حسن نشان می‏دهند گرفتار نیایند، خود به خود عمل‏کرد قطبی ضعف‏هایش را افشا خواهد ساخت. اما اگر تیم ملی با قطبی به جام جهانی برود، مضحکه‏ی جهانی ما رقم می‏خورَد و باید منتظر باشیم تا قطبی هم مثل برانکو ایوانکویچ از همان طرف به محل اقامتش فرار کند.

پی نوشت: علی دایی سرمربی تیم ملی فوتبال ایران شد. به گزارش خبرگزاری فارس و به نقل از علی کفاشیان (رئیس فدراسیون)،‌ پس از نشست‌های متعدد در فدراسیون فوتبال، علی دایی به عنوان سرمربی تیم ملی ایران انتخاب شد تا در مرحله مقدماتی جام جهانی 2010 این تیم را هدایت کند. امیر قلعه‌نویی، مایلی‌کهن، جلالی و افشین قطبی، نامزدهای انتخاب سرمربی تیم ملی بودند. اعضای هیئت رئیسه پس از بررسی برنامه هایشان، ترجیح دادند که این پست را به سرمربی سایپا واگذار کنند. تیم ملی ایران در مرحله مقدماتی جام جهانی 2010 و در دومین مسابقه در روز ششم فروردین سال آینده با تیم ملی کویت دیدار حساسی را برگزار خواهد کرد.

 علی دایی

به گردن آنها که می گویند: این یادداشت مورد مطالعه‌ی آقای کفاشیان و همکارانش قرار گرفته بود. با این حساب اگر چه علی دایی گرینه مورد نظر بنده نبود و اگر چه علی دایی هم اصالتاْ قرمز است (همان قرمزشیفتگی مقامات فوتبال ایران که اشاره شد)، ولی از او حمایت می‌کنم و امیدوارم در عرصه فیفا نیز زمینه‌های نفوذ دایی روز به روز بیشتر شود.