نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

سینمای گلگیر عقب: اخراجی‌ها

پیش درآمد: نسخه آزمایشی این نقد، قبلاً در کتاب نیوز منتشر شده بوده بود.

بر همگان واضح و مبرهن است که سینما علاوه بر آنکه هنر هفتم و هنر هنرها بوده،‌ در شرایط خطیر کنونی از اهم امور نیز می‌باشد. به طوری که دشمنان ما با استفاده‌ی ابزاری از این ابزار گام های قشنگی در جهت تخریب فرهنگ فاخر ما برداشته‌اند. از جمله فیلم ضدایرانی،‌ ضدانسانی، فرهنگ ستیز و مخرب 300 که به زیبایی هرچه تمام‌تر فرهنگ 10000 ساله‌ی ایران عزیز را نابود کرد. لذا لازم است تا اصحاب قلم و اندیشه (خودمان و دیگران) ضمن توجه به این موضوع، اذهان عمومی را به سمت این هنر جلب نموده و با معرفی و ترویج فیلم‌های فاخر ایرانی موجبات رشد و تعالی فرهنگ ملت عزیز ایران اسلامی را فراهم آورند. پس مجدداً لذا ما در این مجال می‌کوشیم ضمن کارهای دیگری که می کنیم، به طور منظم دقیقاً هر چند وقت یک بار با معرفی فیلم‌های فاخر ایرانی اذهان عمومی را به سمت این فیلم‌ها جلب نموده و به سهم خود موجبات رشد و تعالی فرهنگ ملت عزیز ایران اسلامی را فراهم آوریم. 

نام فیلم: بزن بریم کی به کیه؟!

کارگردان: کار گروهی

جلوه‌های ویژه: هوارتا!

مدیر فیلمبرداری: برادر متعهدیان

موسیقی: استاد متفکریان

تهیه‌کننده: برادر کیسه ساز

بازیگران: خودتو با من چیکار داری؟،‌ کامبیز خلاف، جواد ترقه،‌ غلام شیشلول بند و فخرالدین صدیق شریف در نقش مثبت و یکی دوتا از تیکه های محل.

خلاصه داستان:

جمعی از اراذل محل که البته دل های پاکی دارند و جزو جوانان همین سرزمین محسوب می‌شوند و مزاحم نوامیس مردم اند سر کوچه ایستاده‌اند و ضمن چرخاندان زنجیر (به نشانه‌ی اعتراض به برخی موارد) و تسبیح (به نشانه‌ی تمایل درونی به معنویت) یکی از دختران محل را که همچون پنجه‌ی آفتاب قرار دارد، مورد رؤیت قرار می‌دهند. یکی از این جوانان به نام کامبیز خلاف عاشق این دختر است،‌ اما اگرچه پدر دختر خودش دوتار می‌زند (به نشانه‌ی برخورداری از پایگاه اصیل هویتی دراویش نعمت الهی)‌ اما برادر نامردی دارد که مخالف ازدواج آنهاست چون بسیجی است. در این میان یک حاجی (به نشانه‌ی محمدرضا شریفی نیا) نیز وجود دارد که علی‌رغم ارتباط با حاج آقای محل (به نشانه‌ی احترام به نهاد روحانیت البته روحانیتی که به الواط احترام می‌گذارد) از خوی ناپسند ریاکاری و ظاهربینی (به نشانه‌ی ریاکاری و ظاهربینی مثل تمام حاجی های دیگر) رنج می‌برد.

در نهایت کامبیز و دوستان تصمیم می گیرند که با عزیمت به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، ضمن فراهم سازی زمینه‌های تحول انفسی خود،‌ اخلاص،‌ شجاعت و پایمردی همدیگر را نیز به نمایش گذاشته و ثابت کنند که همه‌ی مردم در دفاع مقدس شرکت کرده و همه‌ی شهدا نیز پسر پیغمبر نبوده اند، بلکه اکثر غریب به اتفاق آنها از الواط و اشرار محل بوده‌اند. آنها در آزمون گزینش شرکت کرده و به سختی قبول می‌شوند و فردای آن روز به همراه حاج آقا (به نشانه‌ی حضور فعال روحانیت و ارادت ایشان به الواط)‌ و حاجی (به نشانه‌ی اینکه همه افرادی که از آرمان‌های انقلاب دم می‌زنند ریاکار اند)‌ راهی جبهه‌های نبرد می‌شوند.

آنها در راه با زمزمه کردن ترانه‌های عباس قادری و جواد یساری و امثالهم و نیز قرائت لطیفه‌های پیامکی که اکثراً در سال 84 از وبلاگ بروبچ برداشت شده، با صدای بلند،‌ علاوه بر ایجاد فضای نشاط، مخاطبان ضدانقلاب را به سینما جذب کرده و آنها را از خطوط قرمز عبور می‌دهند. آنها پس از طی مسافتی (به نشانه‌ی هجرت که خودش به نشانه‌ی مرحله اول در سلوک نفسانی به سوی حقیقت می‌باشد) به جبهه‌های جنگ می‌رسند. در آنجا حاج فرمانده، نخست جلوی آنها را گرفته از ورود آنها به اردوگاه ممانعت به عمل می‌آورد،‌ اما در ادامه با وساطت حاج آقا (به نشانه‌ی محبت و ارادت روحانیت به الواط  شرور)‌ به حضور آنها راضی می‌گردد.

آنها پس از ورود به اردوگاه شروع به تحول می‌کنند. حالا تحول نکن کی بکن! سپس به کنج خلوتی رفته، ضمن عبادت پروردگار به شرب خمر‌، بازی با آلات قمار،‌ تعریف لطیفه های  "کاف"دار و نیز قرائت سرودهای غیرانقلابی (همگی به نشانه‌ی زیاد بودن راه های رسیدن به خدا و گمراهی دیگر بسیجیان مخلص و نیز مهربان بودن خدا قربونش برم) می‌پردازند. آنها در طی چند روزی که در اردوگاه هستند ضمن آشنا شدن با عزیزانی چون سیدجواد هاشمی (به نشانه ی سینمای دفاع مقدس)، جناب سرهنگ (به نشانه‌ی ارتشیان غیور جمهوری اسلامی که با رشادت در سال‌های جنگ افتخارآفرین بودند و هی داد می‌زنند) و عزیزان دیگر، با تیراندازی، خنثی کردن نارنجک،‌ شیوه‌ی تشخیص بوی بادام از بوی باقالی و فنون جنگی دیگر آشنا شده، هر چی بسیجی مخلص گیر می‏آورند را مسخره کرده و پله پله به ملاقات خدا نزدیک‌تر می‌شوند.

تا آنکه روز عملیات فرا می‌رسد. در آن روز علی‌رغم مخالفت حاج فرمانده که به حضور تمام اقشار جامعه در دفاع مقدس و نیز پسر پیغمبر نبودن شهدا اعتقاد ندارد و مثل همه‌ی فرماندهان زمان جنگ گمراه است، کامبیز خلاف و بقیه اراذل و اوباش که از فرزندان همین مرزوبوم هستند، راهی خطوط مقدم می‌شوند. و این مرحله‌ای بزرگ در زندگی آنهاست. آنها در آنجا طی یک روز کاری در جبهه‌ای که معلوم نیست کجاست و البته همه جا هست و معلوم نیست کدام عملیات است، به طور متوالی با انواع جلوه‌های دفاع مقدس آشنا می‌شوند. جلوه‌هایی از قبیل حمله‌ی شیمیایی دشمن بعثی به مردم غیرنظامی (به نشانه‌ی عروس حلبچه)،‌ ورود تانک‌های دشمن به سنگرها و بیمارستان‌های صحرایی (به نشانه‌ی هیوا)، عبور از میدان مین به شیوه‌های مرام انگیز (به نشانه‌ی عبور)، شلیک گلوله از بال‌گرد و پرت شدن خاک به هوا (به نشانه‌ی دوئل) و نیز جلوه‌های ویژه‌ی دیگر که هریک نشانه‌ای برای موارد دیگر هستند و نشان می‌دهد که فیلمساز چند فیلم دفاع مقدس را برای یک بار هم که شده دیده بوده است.

تماشای این جلوه‌ها موجب می‌شود اراذل مربوطه به خود بیابند و دیگر گرد خلاف نگردند. حتی یکی از برادران دله‌دزد در صحنه‌ای هندی و عاطفی ماسک ضد گاز خود را به یک دختر کوچولو موچولو هدیه می‏کند (به نشانه‌ی دله‏دزد بودن جانبازهای عزیز). در نهایت کامبیز خلاف (به نشانه‌ی قهرمان داستان) بر خلاف کلیشه‌های رایج که در آنها قهرمان فیلم به طرز ناگهانی دچار تحول می‌شود، بدون هیچ‏گونه تحولی و صرفاً‌ به اراده‌ی پروردگار، با قداره جلو تانک رفته و پس از اینکه سید جواد هاشمی با دست محکم در دهان او را می گیرد تا فحش‏های کاف‏دار از آن بیرون نزند، شهید شده به دیار باقی می شتابد و در اینجا دکتر محمد اصفهانی با اجرای ترانه‌ای معنوی (به نشانه‌ی هنر متعالی) پایان زیبایی بر این فیلم سراسر خنده و معنویت رقم می زند. 

 نقد و نظر:

"بزن بریم..." فیلمی است متعلق به سینمای بدنه و حتی سینمای نواحی گلگیر عقب. این فیلم با بهره‌گیری از پشتوانه‌ی عظیم سینمای مردمی دهه‌های چهل و پنجاه، و ضمن وفاداری به تمامی سنت‌های این سینما و با دقت در اینکه مبادا حتی یکی از این سنت‌ها مغفول بماند، می‌کوشد حضور اقشار فراموش شده‌ی جامعه را در صحنه به نمایش بگذارد.

"بزن بریم" بر خلاف ظاهرش از تکنیک‌ها و راهبردهای هنری استفاده کرده است. بازی های بازیگران با تلفیقی از مکتب‌های روحوضی،‌ برشت،‌ آتقی، سیاه بازی، استانیسلاوسکی،‌ فردین، ایران آوا، صدای امریکا، ماهواره کانال یک و غیره، تماشاگر را به شدت هر چه تمام‌تر از خنده روده‌بر می‌کند. در کارگردانی نیز شیوه‌های مختلفی از قبیل "بگیر بریم دیر شد"، "سه دو یک اکشن"، "یدالله اسکورسیزی"، "همون که تو اون یکی فیلمت بود"، "بداهه پردازی"، "هرچی ممدرضا بگه"، "بوم نیاد توی کادر"‌ و غیره به کار رفته که شیرینی خاصی به کار بخشیده است.

منطق سیال پست مدرنیستی بر جای جای فیلم سیطره دارد. زمان و مکان در پویه‌ای دائم، منطق متعارف را ترکانده و گذشته و حال و اینجا و آنجا را در هم فرو می‌کنند و حال در گذشته حضوری عینی می‌یابد. مثلاً‌ در سکانس اتوبوس که از فصل‌های درخشان "بزن بریم..." است، افراد لطیفه‌های پیامکی سال‌های میانی دهه‌ی هشتاد را در اواسط دهه‌ی شصت برای یکدیگر می خوانند و گویی زمان را به بازی می گیرند. این سیلان بدون اینکه ارتباط تماشاگر عام را با فیلم مخدوش کند، فقط ارتباط تماشاگر خاص را مخدوش می‌کند، و این نشانگر تسلط فیلمساز بر مدیوم سینماست. از دیگر شاخصه‌های "بزن بریم..." چیزهای دیگری هم هست که فعلاً قابل ذکر نیست.

خبرنگار ما در گفت و گو با ولیدالدین شریفی نیا نقل می‌کند که کارگردان به او گفته من فقط می خواهم فیلم با همه چیز فرق داشته باشد و ما هم به عنوان دستیار همه کاره، به او گفتیم یک کلاه حصیری سرت بگذار و توی این بلندگو داد و بیداد کن و به بازیگران گفتیم کاری به کار او نداشته باشند و نتیجه چیزی شد که در پایان کارگردان گفت: من هم می‌خواستم همین را بگویم. وی در مورد وجود این همه تحول در فیلم گفت: البته متخصصین سینما می‌دانند تا کارگردان دچار تحول اساسی نشود، فیلمش متحول نمی‌شود. ولیدالدین شریفی‌نیا در مورد استقبال شدید ضدانقلاب و منافقین فراری از این فیلم گفت: وقتی این فیلم اینجا را این طور ترکانده خودت تا آخرش برو که آن ور چه خبر می‌شود. وی همچنین در پاسخ به سؤالی در مورد اینکه این فیلم تا چه حد توانسته ارزش‌ها و واقعیت‌های دفاع مقدس را نشان دهد گفت: با زحمات بازیگران و تیم کارگردانی و تهیه کننده‌ی محترم ما توانستیم رکورد فروش در قرن اخیر را به دست آوریم و این رکورد حالا حالاها دست ما باقی خواهد ماند؛ مگر اینکه کسی فیلمی بسازد تا علاوه بر ایجاد تحول در دفاع مقدس در اصول انقلاب و آرمان های امام(ره) هم تحول ایجاد کند که نشانه های غیر هنری آن اخیرا در حال ظهور و بروز است. (البته این کارشناس برجسته‌ی تحول در سینما و ارزش‌ها، اشاره‌ای به نام شخصیت مورد نظر کیهان و کتاب خاطراتش نکرد.)

پ.ن: این یادداشت قبلاً توسط حاجی بلاگر در وبلاگ گروهی بصیرت (به مدیریت این جانب) منتشر شده بود.

نظرات 9 + ارسال نظر
خواهر 11 مهر 1387 ساعت 10:27 http://ghalamranjeh.blogfa.com

هو الطیف

سلام

عالی!!!!!

واقعاً این فیلم که فاقد حداقل فاکتورهای سینما بود، از نظر محتوا نیز دل خیلی‏ها را به درد آورد.

خدا نگه دار
(یکشنبه 28/5/1386 - 8:26 ص )

صبا 11 مهر 1387 ساعت 10:29 http://talatom.parsiblog.com

هوالحق

سلام



من به فیلمتون سیمرغ بلورین می دم!



خب ببینید نه کاملا داغون نشون بود نه بلورکشون!

همونطور که سلیقه ها متفافته نیاز هست که نگاه های متفافتم خب ارائه بشه! (جان من منو نکشین!)

اون پسره که رو نارنجکه می پره خب اون مثلا یه جورایی بسیجی اصلی بود خب؟ اینم اگه نبود تو فیلم دیگه خداییش!... ولی بدش این بود که این بچه مثبتم رفت قاطی این خلافا... یا اصن خود سید جواد هاشمی...یعنی این خلافا از سوراخی که در منتها الیه اونور بهشت ایجاد شده افتادن و نگاه نکنین که اینن! مهم اینه که از اونایی که ظاهرا بسیجی هستن بهترترن. و اینا خوبن و ... .که این چیزاش جای دلخوری داره... . اوهوم...ولی بابت زحمتی که کشیده شد و باورکنین حداقل به خاطر این جفنگیاتی های این خلافا چارتا فسقلی جنگ ندیده نیمه ی دوم هفتادی! یه چیزایی هم از جنگ دیدن... بودما تو جمعشون... با همین فسقلی ها نشستیم و دیدیم... اینا خیلی چیزا رو باور نمکردن... میگفتن واقعا اینجوریه؟... منم که نیس خودم خیلی تو جبهه ها بودم!!!! فقط دو نقطه دی نشون میدادم بهشون...

تعریف کردن پدر مادرا یه چیزه... فیلم کردن تعریفا یه چیز دیگه! اگر چه لابه لای فیلم بچز تشخیص نوع و ارزش اسلحه ها رو می دادن ( از رو کانتر اینا اسما رو یاد گرفتن!)

(یکشنبه 28/5/1386 - 11:14 ص )

سلام ...

فیلمنامه ی شما جذاب تر بود ...

مثل همیشه عالی ...

التماس دعا .

یا حق ...

(یکشنبه 28/5/1386 - 1:17 ع )

کیانمهر 11 مهر 1387 ساعت 10:31 http://mehrenab.parsiblog.com

خواندیم جانا ... تا تهش ... محذوذ ؟ ظوظ زوز ضوز؟!‏... ولش کن .. همین

(دوشنبه 29/5/1386 - 12:11 ص )

با عرض سلام و تبریک عید سعید فطر خدمت شما بزرگوار و خانواده ی محترمتان[گل]
خدا خیرت دهد ای کاش مسئولینی که به قیمت خون شهدا به صندلی های ریاست تکیه زده اند اکنون حرمت شهدا و رزمندگان را اینگونه به سخره نمی گرفتند و با دروغ و انتشار خلاف واقع ، حرمت آنان را نمی شکستند...
خدا خیرت دهد.
اجرکم عندالله

سلام دلاور
شاگردی می‌کنم.

خدا شما را حفظ کند.

عالی است. خداوند متعالی گرداند.

متشکرم

صدارت 11 مهر 1387 ساعت 15:21 http://www.sedarat.blogfa.com

سلام علیکم
عالی بود
کاش از علاقه تلویزیون به این فیلمو پخش هزاران مرتبه و تبدیل به سریال هم می نوشتید.
در پناه حقمحفوظ باشید

سلام برادر
به همین مناسبت مطلب درج شده است.

متشکرم.

طیبه علی 13 مهر 1387 ساعت 12:57

خیلی علاقمندبه این بحث بودم خیلی خوب شدکه مطرح کردید
چون مثله اینکه درکلاس (حتما)نتان یادتان رفته بودیابه احتمال زیادبه خاطرکمبودوقت بوده .به هرحال خیلی خیلی ممنون.

موفق باشید.

موسوی 13 مهر 1387 ساعت 21:34 http://kashanhami.blogfa.com/

با سلام
‹‹ داستان یک رئیس جمهور از ابتدا تا اکنون (تصویری ) ›› در وبلاگ حامی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد