یکی از ویژگیهای گردان، مراسم صبگاه و دویدنهایش بود. هر روز بعد از تلاوت قرآن و انجام تشریفات صبحگاه، گروهانها از هم جدا میشدند و چند کیلومتر میدویدند و بعد هم به نرمش و انجام حرکات استقامتی میپرداختند. همیشه بین کسانی بودم که اواخر مسیر عقب میماندند. چرا که هر روز به مسافت دویدن نیروها اضافه میشد. به عبارتی هر روز آن همه میدویدیم تا ۱۵-۱۰ نفر – به اصطلاح – ببرّند. نزدیک عملیات که شده بود، هر صبح ۱۰ کیلومتر میدویدیم. به دلیل اینکه معمولاً دقایق آخر کم میآوردم، اعتماد به نفس نداشتم و نمیدانستم که چقدر از نظر بدنی قویتر شدهام. یک روز شهید وفایی به من گفت:«یک دست به ماهیچههای پایت بزن.» تازه متوجه شدم که چقدر محکم شدهاند. شهید وفایی گفت:«میبینی؟ مثل سنگ شده.» روحیهی عجیبی گرفتم و دانستم که به لحاظ جسمی تغییرات زیادی کرده ام. یکی از شیرینیهای صبحگاه هم زمانی بود که شهید مصطفی کلهری (کلهر) گردان یا گروهان را میدواند. کلهر خودش کاراتهکا بود و اندام ورزیدهای داشت. کنار نیروها که میدوید اشعار حماسی میخواند و نیروها جواب میدانند. خیلی وقتها جواب نیروها فقط یک کلمه بود:«علی»! دلم میخواست همین طور بدویم و کلهر بخواند و «علی علی» بگوییم. در نرمشها هم از همه جدیتر بود. دو و ورزش صبحگاهی به اضافهی رزمهای شبانه، نیروها را برای عملیات آماده میساخت. نزدیک عملیات نیروها آماده شده بودند که حدود ۱۰ کیلومتر با تجهیزات کامل بدوند و ۴۸ ساعت با اندکی آب و جیرهی غذایی پیاده روی کنند. |